به نام آفریدگار زیبایی ها

زندگی زیبایی های زیادی داره فقط باید به دور و اطرافمون بیشتر توجه کنیم،باید بخوایم که زیبایی ها و خوبی هارو ببینیم نه بدی ها و زشتی ها رو.

دنیا همه جورحالی داره فقط باید حالی رو که می خوای انتخاب کنی .دراینجا انتخاب به این معنا نیست که جایی ثبتش کنی یا اینکه بگی من خوبی هارو می خوام و اتفاقات خوب برات بیفته . اینجا با فکرهات مسیرتو تعیین می کنی با چیزای مثبت یا منفی .زندگی مثل بازی دومینو می مونه وقتی یه جارو اشتباه کنی کلش اشتباه میشه اما اگر وسط خراب شدنش یه تلنگر کوچیک ایجاد کنی دوباره وایمسه و یا به جریان عادی برمی گرده .

همین تلنگر های کوچیک هستند که دنیای آدم هارو تغییر میده و زیبا ترش می کنه .دنیا همیشه صحنه های زیبایی داره حتی توی بد شانسی ها. ازنظر من بد شانسی وجود نداره هر اتفاق بدی پشتش یه حکمته.

این تلنگرهای کوچیک برای زندگی مثه زمین لرزه های کوچیک برای ما مفید و لازم هستند وگرنه اگه یهو زله بیاد فاجعه ی بزرگی رخ میده و تلفات زیادی داره که تاثیرات زیادی به همراه داره ، اگر به خودمون ،روزانه تلنگر نزنیم یه جایی نیازمند تلنگر های بزرگ میشیم و ممکنه زندگیمون رو ازهم بپاشونه .

زندگی یه فرصته که اگه از اون فرصت درست استفاده نکنیم فقط و فقط به خودمون خیانت کردیم.

 کاش زندگی یو به چشم یه امانت نگاه میکردیم که ازش خوب خوب لذت ببریم و اینقدر خودمون و دیگران رو ذجر ندیم .زیبایی هارو با هم تقسیم کنیم و به غم و غصه های گذری بها ندیم و  بزرگشون نکنیم.

سعی کنیم به جای موندگار کردن بدی هاو غصه ها شادی هارو موندگار کنیم تا از یاد نرن.

از یه داستانی که تو ی کتاب فارسی مون بود خیلی خوشم اومد اون داستان میگفت :دو دوست ،پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند .بین راه برسر موضوعی اختلاف پیداکردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم بر چهره ی دیگری سیلی زد.

 دوستی که سیلی خورده بود، سخت آزرده شد ولی بدون اینکه چیزی بگوید، روی شن های بیابان نوشت : امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد ».

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تابه یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار رودخانه استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و در رودخانه افتاد. دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. او بعد از اینکه از غرق شدن نجات یافت، روی صخره ای سنگی، این جمله را حک کرد:امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد».

دوستش با تعجب ازاو پرسید : بعد ازاینکه من با سیلی تورا آزردم، تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی، ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی؟»

او لبخندی زد و گفت : وقتی از تو رنجیدم، روی شن های صحرا نوشتم تا باد، آن را پاک کند ولی وقتی توبه من محبت کردی، آن را روی سنگ حک کردم تا هیچ تند بادی هم آن را پاک نکند و محبت تو از یادم نرود ».

داستان های کوتاه از نویسندگان ناشناس .

خوبی هاتون زیاد، بدی ها و غم هاتون کم.

دوستدار همیشگیتان ساحل

همیشه قدردان محبت هایتان خواهم بود و از ارزشی که برایتان دارمبا خبرم، از افرادی که نظراتشون و در وبلاگ می ذارن و حتی از کسانی که مطالب رو می خونن بی نهایت سپاسگزارم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها